Gharche Sammi

Doman Ghaemi, a former commander in the Iran-Iraq war, is now the director of a construction company. Sometimes he remembers some illusory memories from war, during which the values of those years come to his mind. These values are in conflict with his current society and situation. Soleyman, his friend of war years, who now stays in a mental hospital, makes an emphasis on his values by entering the life of Doman again. At the meantime, Doman happens to meet a girl called Bita. Bita who has no interest in his fiance, finds Doman as an ideal man who was a lost piece in her life. Doman resists to accept the current circumstances and has some conflicts with the shareholders of the company. As a result, they collapse his private life and his wife Alma, and makes him arrested by conspiracy and plot. Doman gets addicted in prison by his cellmates and his physical and mental situation deteriorates while his enemies are freely tricking people in the company. After he is released from prison, Doman participates in Bita’s wedding ceremony as a witness of their marriage and then goes to his friend asking his help to perish those who has plotted for him. Doman and Soleyman kill two men of the shareholders in a struggle, before getting killed themselves.

مهندس دومان قائمی، سردار دوره ی جنگ که در حال حاضر به عنوان مدیر شرکت ساختمانی فعالیت دارد، ناخودآگاه، هرازگاهی خاطراتی توهم گونه از جنگ را به یاد آورده و آرمان ها و ارزش های آن دوران، بار دیگر پیش چشم او زنده می شود، ارزش هایی که با شرایط روز جامعه و موقعیت شغلی او در تضاد است.سلیمان، همرزم او که در آسایشگاه روانی بستری است با حضور خود در زندگی دومان، اهمیت قرار گرفتن او را در مسیر ارزش ها پررنگ تر می کند.دومان قائمی، طی حادثه ای با دختر جوانی به نام بیتا آشنا می شود، بیتا که علاقه چندانی به نامزدش ندارد و دومان را همچون مرد آرمانی و رویایی، چون تکه گم شده ای از خود می پندارد. مهندس دومان قائمی، دیگر حاضر به تن دادن به شرایط روز نیست و با هیأت مدیره و سهام داران شرکت درگیر می شود و آنها زندگی خصوصی دومان و همسرش آلما را متلاشی می کنند و با پرونده سازی، او را به زندان می فرستند.دومان در زندان توسط هم سلولی هایش معتاد می شود و وضع جسمی و روحی بدی پیدا میکند، در حالی که دشمنان او در شرکت، همچنان آزادانه به عوام فریبی مشغولند.دومان پس از آزادی از زندان، به تقاضای بیتا، در مراسم عقد او و نامزدش به عنوان شاهد حضور می یابد و سپس به سراغ همرزم قدیمی اش میرود و از او میخواهد تا وی را در نابودی کسانی که برای او پرونده سازی کرده اند، یاری کند.دومان و سلیمان، دو تن از مدیران و سهام داران اصلی شرکت را در یک درگیری می کشند و خود نیز کشته می شوند.