Replicant

Safdar Kokabi, from Abadan, is a naive man who dreams of a better life. One day, some strangers follow him. They beat him severely and then take him to an unknown spot. After Safdar regains his consciousness, he finds himself in the middle of nowhere . He notices that the kidnappers has taken him for another person; thereby, he tries to disentangle himself. But, there is no way for him to escape.

« صفدر کوکبی» اهل آبادان، مرد ساده ای است که با رؤیای دستیابی به زندگی بهتر تلاش می کند. روزی تحت تعقیب عده ای ناشناس قرار میگیرد. آنها او را پس از کتک زدن به نقطه نامعلومی میبرند. صفدر وقتی به هوش می آید خود را در مکان تازه ای مییابد و می بیند که آدم ربایان او را با شخصی دیگر اشتباه گرفته اند. او سعی می کند خود را از دام آنها برهاند. اما راه گریزی نمی یابد…