Mozzafar

“Mozzafar”, who sees himself as a poet and inventor, falls in love with “Goli” and proposes her a marriage. Her mother is against their marriage and asks her daughter to marry Motahar, who runs a cabaret. Mozzafar tries to prevent this plan with the help of Goli’s father.

مظفر که خود را شاعر و مخترع میداند به اتفاق دوستش “محسن” و مادرش به خواستگاری دختری به نام “گلی ” میرود. مادر گلی مخالف این وصلت است. او مایلست که دخترش را به کاباره داری به نام “مطهر” ھمسر بدهد . مظفر کوشش زیادی میکند و سرانجام با یاری پدر دختر که مطهر را نمیپسندد، پی میبرد که مطهر کاباره دار همسر دیگری هم دارد. مظفر با حاضر کردن ھمسر مطهر در جشن عروسی از امکانات جشن به نفع ازدواج خود با گلی استفاده می کند .