Material World

Ahmad leaves his father (Safar-ali) and his mother for the city to work in Zaaher-ol-Molk manor. Zaaher-ol-Molk lives with his wife, Nadereh, and his two daughters, Raana and Ziba. Nasser falls in love with Ziba. Ahmad gets to know a criminal gang. The gang is planning to kill Zaaher-ol-Molk and steal his money. Before Ahmad gets to inform Nasser about this all, Nasser gets arrested of killing Zaaher-ol-Molk. Ahmad and Reza, get into a big argument and one of the gang members kills Reza with a knife, for which Ahmad gets arrested. With Ahmad’s consent, Nasser is released and then helps Ahmad to be released from the prison Nasser, who has found out about Ahmad’s desire for Ziba, decides to not confess his feelings to her. On the other hand, Ra’na who’s got feelings for Ahmad, disrupts everything they do. Ziba considers having tremendous wealth as a precondition of her marriage with Ahmad which Ahmad gains by gambling. Being heart-broken by Ahmad’s ignorance towards her, Ra’na threatens him with a pistol, but Nasser throws himself in front of the bullet and gets killed. Regretful, Ahmad goes back to his hometown.

احمد پدرش صفرعلي و مادرش را ترك مي كند و به شهر مي رود و در املاك ظاهرالملك مشغول به كار مي شود. ظاهرالملك با همسرش نادره و دو دخترش زيبا و رعنا زندگي مي كند. ناصر به زيبا علاقمند است و احمد با گروهي تبهكار آشنا مي شود. گروه تبهكار درصددند تا ظاهرالملك را بكشند و پول هايش را بربايند. قبل از آن كه احمد فرصت كند ناصر را مطلع كند ناصر به اتهام قتل ظاهرالملك دستگير مي شود. احمد با رضا درگير مي شود، و يكي از افراد گروه با چاقو رضا را از پا درمي آورد و احمد بازداشت مي شود. با رضايت احمد ناصر آزاد مي شود و ناصر به نوبه ي خود با دفاع از احمد موجبات آزادي او را فراهم مي كند. ناصر كه متوجه علاقه ي احمد به زيبا شده است از ابراز علاقه به زيبا خودداري مي كند. از طرف ديگر رعنا، كه به احمد علاقمند است در كار آن دو اخلال مي كند. زيبا داشتن ثروت هنگفت را پيش شرط ازدواجش با احمد مي داند و احمد با قمار ثروت كلاني به دست مي آورد. رعنا كه از بي اعتنايي احمد دلگير است با هفت تير او را تهديد مي كند، اما ناصر خود را جلو گلوله ي او مي اندازد و كشته مي شود. احمد با احساسي از پشيماني به زادگاه خود بازمي گردد.