Issa Is Coming

A captive warrior, Issa, who has long been thinking about various plans to escape from the camp, takes advantage of a golden opportunity and runs away from the camp immediately. A number of Ba’athist troops pursue him, but he continues steadfastly and boldly to flee while they are firing their bullets. But eventually, he manages to return to his homeland by plunging into the border river. Then as he had promised to his daughter, Hannah, before being captured, he goes to a trip along with his wife and daughter. During the trip, they meet a man called Soltan Salam and they become friends, but soon Issa finds out that Soltan has a special duty and is seeking to make it happen; hence their relationship takes another shape.

عیسی رزمنده اسیر، که مدتها راه ها و نقشه های مختلفی برای فرار از اردوگاه، ذهنش را مشغول کرده، از یک فرصت طلایی سود برده و بدون درنگ از اردوگاه می گریزد. تعدادی از نظامیان بعثی، به تعقیب او می پردازند، امّا او بی وقفه و جسورانه به فرارش ادامه میدهد و با این که با شلیک گلوله های آنها، زخم برمی دارد، اما سرانجام با سقوط به رودخانه مرزی، به هر ترتیب به خانه و نزد خانواده اش بازمیگردد.عیسی، همانگونه که قبل از اسارتش به دخترش حنا قول داده بود با اینکه خسته و زخمی است به حنا میگوید آمده است تا به عهدش وفا کند و سپس با همراهی همسر و فرزندش راهی سفر میشوند. در طول سفر آنها با مردی به نام سلطان سلام برخورد میکنند و بین شان صمیمیت و دوستی برقرار می شود، اما دیری نمی پاید که عیسی درمی یابد سلطان سلام وظیفه خاصی دارد و در پی تحقق آن است، و از این پس رابطه بین آن ها شکل دیگری میگیرد.