Dishab Babato Didam, Aida

A name, a face, a word or a woman that suddenly and repeatedly emerges in 17-year-old Aida’s mind. She tries to get rid of it, but it pops up again and tortures her. The image is that of a dark and remote and possibly not so bad character; she is a stranger who polishes her finger nail and dyes her hair in a blond hue, and leave Aida no peace of mind. But the woman’s end is quite real and for the first time Aida consciously experiences doubt. She realizes that beauty and pain are two inseparable ingredients and finally Aida begins to focus on a hope which she has witnessed for one moment in her parents faces. Then she feels in herself the hope for a future whose nature she does not realize. She experiences a profound moment of comprehension and that seems to be sufficient.Aida and Sanaz are best friends. One day, Sanaz tells Aida that she saw Aida’s mother and father the night before. Aida who is certain her mother was at home all night, finds out about her father’s relationship with another woman. This thought distracts  her and no matter how much she tries, she cannot dismiss the image of the blonde lady. She decides to find out who the lady is with Sanaz’s help. Her fixation on her parents reveal the sad truth of their lives.

آیدا وساناز که هم مدرسه ای هستند، روابط صمیمانه ای با هم دارند. یک روز ساناز به آیدا، میگوید که شب گذشته پدر او را با مادرش دیده است. امّا آیدا که میداند تمام شب گذشته مادرش در خانه بوده، متوجه ارتباط پنهانی پدرش با یک زن دیگر می شود.از آن پس ذهن آیدا که هفده سال دارد به شدت مشغول این امر می شود گرچه بارها و بارها سعی می کند تا آن را از فکرش خارج کند، اما هر بار، فکر به آن وضعیت برایش زشت تر و بدتر میگردد و مثل خوره به جان آیدا می افتد. او شخصیتی تاریک و دور و شاید هم نه چندان بد دارد؛ زن غریبه ای که به ناخن هایش لاک میزند و موهایش را طلایی میکند. این افکار آیدا را راحت نمی گذارد.آیدا مصمم و پرتلاش با کمک ساناز، سعی در کشف هویت زن مزبور می کند. زنی که مادرش خیاطی دارد و آیدا  با دقیق شدن در لایه های مختلف زندگی مادر و پدر و رفتن به قلب واقعیت و رویارویی با زنی که قصد پدرش را کرده است، سرانجام اگرچه مانع این امر می شود، اما بهایش درک سخت و  چیزی را میبیند که نمیداند چیست. برای یک لحظه می فهمد و همین یک لحظه بسیار مهم استدردمندانه واقعیت است.در نهایت در وجود خود امید به