Hassan, The Bald

Hasan, a very lazy boy, finally gets out of the house with the help of his mother and starts wandering around. He finds a garden and meets Chel-Gis there and falls madly in love with her. With the help of a jinni, he can make six of his wishes come true, but he knows that each dream that comes true, reduces one sixth of his life. All his six wishes are to get to Chel-Gis. He gives all of his life to be able to get the demon who has imprisoned Chel-Gis out of his way. Right when Hasan has the chance to kill the demon, he lets him live and they become friends. The demon releases Chel-Gis, but the Jenni does not kill Hasan and disappears.

“حسن” که خیلی تنبل است با تدبیر مادرش از خانه اش خارج شده و همه ی شهر را می گردد تا به باغی می رسد و ” چل گیس” را در آنجا دیده و شیفته اش می شود. حسن با کمک جن می تواند به شش آرزویش جامه ی عمل بپوشاند در حالی که می داند عملی شدن هر آرزویش یعنی از دست رفتن یک ششم از عمرش، اما او هر آرزویش در جهت رسیدن به چل گیس است ، سرانجام هم حاضر می شود همه ی عمرش را بدهد تا شیشه ی عمر دیوى را به دست آورد که چل گیس را طلسم خود کرده است . شیشه ی عمر دیو هم به دست حسن می رسد، اما او با دیو دوست می شود. دیو چل گیس را آزاد می کند، ولی “جن” حاضر نمی شود بقیه عمر او را بگیرد و ناپدید می گردد.