Mardane Khalij

Many years ago, Ibrahim and Abbas were in love with a girl. The girl who liked Ibrahim the most married him. Abbas kills the girl out of jealousy and is imprisoned. After a few years, he gets free and tries hard to have a clean quiet life, but something happenes.

سالها پیش، “ابراهیم ” و ” عباسی” ، عاشق دختری بوده اند ، دختر که به ابراهیم علاقه داشته : با او نامزد می شود. عباس از شدت خشادت دختر را میکشد و بعد زندانی می شود. پس از چند سال با جلب رضایت خانوادهیدختر۔ اززند آں آزاد میشود و سعی : میکند گی آرامی داشته باشد . در همین ایام زن خوانندهٔ ای وارد خرمشهر میشود که شباهت عجیبی به دختر مقتول دارد.. ابراهیم که یک برای پیدا کردن برادر بیبندوبارش، به فهفای سر می زند خواننده را میبیند. شباهت عجیب دختر با نامزد مقتولش، باعث می شود که او بار دیگر عاشق شود و از آن پس سعی میکند دختر خواننتدهٔ را کاملا” به صورت نامزد دست رفته ی خود درآورد …. وقتی که دختر راننده این کار را میکند عباس نیز اورامی بنیند دا” برخورد – می شود ؤ چون نمیتواند دختر را بدست اورد مشکلات و موانعی را به وجود می اورد و درگیری برادر ابراهیم مرتکب قتلی می شود اما همه شواهد علیه عباس است. ابراهیم پس از کشف حقیقت، علیرغم بدخواهی و بدرفتاری عباس، برادرش را تحویل قانون می دهد. تا رقیب و دشمن دیرینهاش، که در این مورد بیگناه بوده، آزاد شود و از این پس عباس مریدابراهیم میشود.