Dead Wave

Dead Wave is about exploring an intergenerational conflict between a military commander and war veteran, and his son, who attempts to emigrate to the West.

Even after ten years, Lieutenant Morteza Rashed still has nightmares of corpses and dolls floating around after the fall of the Airbus plane by those who served aboard USS Vincennes at 1988. He has been holding a grudge towards them ever since they attacked this plane, and is always looking for an opportunity to take revenge. He even once swims to the ship and hits it with his fists. His personal life issues are also on his mind. He has always been in conflict with his disobedient son, Habib. His wife, Fatemeh believes that his preoccupations have had a negative effect on their lives. Habib is trying to escape with his girlfriend, Salma, but Morteza finds their boat at the last minute and leaves Habib alone on a half-burned ship in the middle of the sea as a punishment. He is summoned by his commander and scolded for having approached the ship. Fatemeh and Salma decide to pay him a visit, but their boat has an accident and after everyone thinks they are dead, a helicopter from USS Vincennes takes them to the half-burned ship. In the end, after Lieutenant Rashed has made all preparations necessary to attack the USS Vincennes, he is informed that his retirement order has been issued and he is no longer in charge.

پس از ده سال، هنوزکابوس های شبانه سردار مرتضی راشد دارد، او همچنان جنازه ها و عروسک های شناور بر آب را پس از سقوط هواپیمای ایرباس متعلق به ایران، توسط ناو وینسنس آمریکا در کابوس های شبانه اش میبیند

سردار مرتضی راشد که پس از حمله آمریکایی ها به هواپیمای مسافربری ایرباس ایران، کینه عمیقی از آمریکایی ها به دل گرفته، همواره مترصد ضربه زدن به آنهاست، حتی یک بار خود را به آب میزند و با مشت هایش بر بدنه ناو وینسنس میکوبد.از سویی دیگر، دغدغه های جاری زندگی خانوادگی اش نیز با او همراه است، او با پسر نافرمانش حبیب، مشکل دارد و هیچگاه نتوانسته است با او کنار بیاید. فاطمه همسرش، معتقد است که درگیری های ذهنی اش، بر روند زندگی خانوادگی آنها، تأثیر منفی گذاشته است.حبیب، با دوست دخترش سلما، تصمیم میگیرند به آن سوی آب بروند، اما مرتضی، در آخرین دقایق آن دو را می یابد و برای تنبیه، پسرش را بر روی یک کشتی سوخته و متروک وسط آب تنها رها میکند مرتضی در بازگشت به پایگاه،از سوی فرمانده اش به دلیل نزدیک شدن به ناو وینسنس مورد بازخواست و شماتت قرار میگیرد. فاطمه مادر حبیب و سلما نامزد او، تصمیم می گیرند تا به دیدار حبیب روی کشتی سوخته بروند، امّا قایق شان وسط دریا دچار حادثه می شود و زمانی که همه گمان می برند آن دو غرق شده اند یک هلیکوپتر آمریکایی از ناو وینسنس آن دو را در کشتی سوخته پیاده می کند. در پایان، زمانی که سردار مرتضی راشد،تمامی اقدامات لازم را برای حمله به ناو وینسنس فراهم آورده و مترصد صدور فرمان حمله به آن است، به او اطلاع داده می شود که حکم بازنشستگی اش صادر و واصل شده است