Baba Kuhi

A girl has been in love with her cousin since she was a child. She tries a lot to help her cousin to achieve the things he wants including his beloved girl. Yet the cousin is ungrateful to the girl’s dedications and hurts her, so that the disappointed girl commits suicide. Following Baba Kuhi’s advices, the boy comes to himself and comes back to his cousin, only to find that she has passed away. The boy buries the girl beside Baba Kuhi’s tomb, and at the end, he gets mad.

دختری از طفولیت پسرعموی خود را دوست دارد. دختر در جوانی کوشش زیادی می کند که پسر عمویش به هدف هایش از جمله دختر محبوبش دست یابد. لیکن پسرعمو فداکاری های دختر را پاس نداشته و او را می رنجاند، دختر نيز مایوس دست به خودکشی می زند. پسر بر اثر نصایح درویش بابا کوهی به خود آمده و زمانی نزد دختر عمویش باز می گردد که او درگذشته است . پسر، دختر عمویش را در کنار مقبره ی بابا کوهی دفن کرده و خود دچار جنون می شود.