A digger finds a hen that hatches golden eggs. A jeweler tries to trick “Mash Rajab”‘s second wife in order to gain the hen, but before that happens, Mash Rajab’s sons, “Sa’d” and “Saeid”, behead the hen and eat it.
خارکنی مرغی مییابد که تخم طلا می گذارد جواهرفروشي مي كوشد با فريب دادن همسر دوم مش رجب مرغ را از چنگ او درآورد. اما قبل از آن سعيد و سعدپسران مش رجب، مرغ را سر مي برند و دل و جگر آن را مي خورند. آن دو راهي سفر مي شوند و يكديگر را گم مي كنند. سعد به شهري وارد مي شود و به عنوان حاكم شهر برگزيده مي شود، و سعيد در مسير خود مقداري سكه ي طلا مي يابد كه زني و كنيزش سكه هاي او را مي ربايند. او يك كلاه و چوب جادويي پيدا مي كند. سعد موقع شكار با مهتاب دختر امير شهري ديگر، آشنا مي شود؛ اما امير (صادق بهرامي) به توطئه ي وزيرش (ميرزاده) مهتاب را از سعد جدا و او را در اتاقش حبس مي كند. مهتاب در فراغ سعد آن قدر اشك مي ريزد كه سوي چشمانش را از دست مي دهد. سعيد با چوب جادويي اش سوي چشمان مهتاب را به او بازمي گرداند، و با قاليچه ي حضرت سليمان نامزدش را نجات مي دهد. سعد سراغ مهتاب مي رود و دستگير و شكنجه مي شود. سعيد قبل از اين كه برادرش توسط جلاد گردن زده شود او را نجات مي دهد و سرانجام رضايت امير را جلب مي كند كه برادرش با مهتاب ازدواج كند.
Download | Quality | Size |
---|---|---|
Sign in to download | 1080 | برای دیدن لینک باید وارد شوید |